تاریخ پنجاه ساله اخیر افغانستان از سویی تداوم صحنه تراژدی جنگ، خشونت، مهاجرت، مواد مخدر، بنیادگرایی و غیره بوده و از سوی دیگر محل تاخت و تاز بازی بازیگران منطقهای و بینالمللی.
وضعیت آنارشیک و شبهآنارشیک فعلی افغانستان و مسائل عدیده درونی-بیرونی، که به نحوی میتوان از آن به تداوم بحران پنجاه ساله تعبیر نمود، از این کشور چهرهای بسیار منفی در عرصه جهانی منعکس ساخته و تصویر بیرونی بدان نیز تصویرِ یک دولت-ملتِ شکست خورده است.
موضوع و وضعیت افغانستان، موضوع و وضعیتی چند لایه و پیچیده است که به شدت متأثر از ابعاد ژئوپولتیکی، ژئواستراتژیکی و امنیت انرژی و مسائلی از این دست بوده و عوامل داخلی، منطقهای و بینالمللی در روند و نتایج مسائل افغانستان تأثیر دارد که میتوان مهمترین عامل را در رقابتهای سایر کشورها در فضای افغانستان دانست.
چرا که امنیت افغانستان تحت تأثیر نیروهای سیاسی-نظامیای است که محیط امنیتی افغانستان را احاطه کردهاند. این نیروها هر یک در ابعاد منطقهای و جهانی، منافعی را دنبال میکنند که در صورت تضاد این منافع، از طریق جریانات و گروههای وابسته به خود در افغانستان با یکدیگر رقابت میکنند. بنابراین آنچه که در موضوع و وضعیت افغانستان جریان دارد رقابت قدرتهای منطقهای و جهانی با یکدیگر است و تا زمانی که این قدرتها به یک «آتش بس» و سپس «توازن قدرت و قوا» در افغانستان تن ندهند، معمای افغانستان همچنان لاینحل خواهد ماند.
در نوشتار حاضر، ضمن مرور کوتاه بر ریشههای بحران در افغانستان، میخواهیم نگاه و تحلیلی از نقش و جایگاه ایران در حل معمای افغانستان داشته باشیم. به عبارت دیگر، با تبارشناسی سیر تحولات نیمقرن اخیر افغانستان که وضعیت افغانستان امروزی مولد آن است به موضوع اصلی یادداشت -نقش ایران در حل معمای افغانستان- میرسیم.
ریشههای بحران در تاریخ تحولات افغانستانِ معاصر از کودتای ۲۶ سرطان[تیر] ۱۳۵۲ش (۱۹۷۳م) سردار محمد داوود شروع میشود که تبعات بدخیم این کودتای سرطانخیز، خودش را در کودتای کمونیستی ۷ ثور[اردیبهشت] ۱۳۵۷ش (۱۹۷۸م) و روی کار آمدن دولت کمونیستی و تحولات بعدی نشان داد.
جنگ افغانستان هم به صورت رسمی از سال ۱۹۷۹م با حمله اتحاد جماهیر شوروی به این کشور آغاز شد و در مقابل با حمایت ایالات متحده و کشورهای اسلامی و همسایه از مجاهدین در برابر ارتش سرخ شوروی، افغانستان به میدان جنگ سرد دو بلوک شرق و غرب تبدیل شد.
وضعیت یادشده به نحوی تداعی کننده «بازی بزرگ» (The Great Game) و توافقنامه ۱۹۰۷م بود که افغانستان در آن برهه به عنوان «کشور حایل» میان روسیه تزاری و انگلیس به رسمیت شناخته شده بود و اینک به تعبیر احمد رشید پاکستانی، میزبان “بازی بزرگ جدید” (The New Great Game) میباشد که با پیروزی بنیادگرایی اسلامی و طالبانیسم به حوادث یازدهم سپتامبر ختم شد که در نتیجه با حضور نظامی ایالات متحده بعد از سال ۲۰۰۱م، جنگهای پارتیزانی و حملات تروریستی اوج گرفت و رفته رفته بعد از سال ۲۰۱۴م به یک جنگ جبههای تبدیل شد که طی آن طالبان توانستند بر بخشهای عظیمی از این کشور تسلط پیدا کنند و بعد از ۲۰ سال جنگ فرسایشی در افغانستان میان نیرویهای بینالمللی به رهبری آمریکا و دولت افغانستان با طالبان، شاهد سقوط نظام مرسوم به جمهوریت و روی کار آمدن دوباره طالبان در آن کشور هستیم.
چنین به نظر میرسد با وقوع کودتای سردار داوود -که امسال پنجاهمین سالگرد آن بود- و با سیاستهای دوره او، افغانستان وارد فاز و ماجرایی شد که تا به امروز ادامه یافته است.
واقع قضیه چنین است که با کودتای داوودخان، فضای جنگ و صلح در افغانستان به فضای «جنگ و صلحِ نیابتی» مبدل شد، به نحوی که میتوان ادعا نمود در نگاهی کلی در تمامی جنگها و صلحها نیم قرن اخیر، افغانستان و مردم آن، هیچ محلی از اِعراب نداشتهاند و این عوامل و بازیگران بیرون از افغانستان و به غیر از مردم افغانستان بودهاند که یا فتنهانگیز جنگ در افغانستان شدهاند یا مذاکرهکننده صلح.
با آنچه گذشت، آشکار و روشن است که تا این صورتمساله عوض نشود، وضعیت افغانستان نیز افتان و خیزان به همین منوال تداوم مییابد.
میگویند در مثال مناقشه نیست، بر فرض هم که مشابه دوره گذشته، طالبان به نحوی از صفحه شطرنج افغانستان کنار رود یا حذف شود و کنفرانسِ «بن۲» و «دوحهی ۳و۴» و غیره هم شکل بگیرد، مقطعی-موقتی بوده و باز مشابه بازی مار و پله، به همین جا و به همین خانه میرسیم.
پیشنهاد می شود: نشست دوحه ممکن است به تنوع سیاسی در حاکمیت افغانستان منجر شود