به گزارش ایراف، افغانستان سرزمینی است که لایههای پیچیدهای از تاریخ، فرهنگ، سیاست و جغرافیا در هم تنیده است و تصویری از رنج، مقاومت و بیقراری را شکل داده است. این کشور که در قلب رقابتهای بزرگ منطقهای و جهانی قرار داشته، همواره میدان برخورد قدرتها، اندیشهها و روایتهای متضاد بوده است. مطالعه مسیر تاریخی افغانستان نهتنها از فراز و فرودهای فراوان، بلکه از شکافهای عمیق اجتماعی و سیاسی نیز حکایت دارد؛ شکافهایی که مانع شکلگیری یک حافظه جمعی سازگار شدهاند. نبود انسجام در روایت تاریخی باعث شده نسلهای امروز و دیروز نه در امتداد هم، بلکه در تقابل و اتهامزنی با یکدیگر قرار گیرند. فهم این وضعیت، پیششرط ضروری برای بازاندیشی مسیر آینده افغانستان است؛ مسیری که بدون بازخوانی دقیق و بیطرفانه گذشته، هرگز روشن نخواهد شد.
افغانستان با مردمانی ساده اما سرزمینی خشن، تاریخی پرفراز و نشیب دارد. این کشور در پیچوخم روزگاران، سرنوشتهای مختلفی را به خود دیده و نوعی بیقراری را در خود تجربه کرده که هنوز هم این بیقراری به قرار مبدل نگشته است. کشوری با مردمانی سختکوش و حاکمانی که وقتی در هرم قدرت قرار میگیرند، تمایلی به مشارکت دادن دیگران در قدرت از خود نشان نمیدهند. افغانستان، علیرغم کشورهای دیگر که با مطالعه تاریخشان نوعی همگرایی در میان نسلهای کنونی ایجاد میشود و عبرتگیری از تاریخ را بهدنبال دارد، اما با بررسی تاریخ خود به نوعی واگرایی عمیق میرسد و همواره با اتهامزنی، اقوام و مذاهب هر یک دیگری را مقصر اتفاقات پیشآمده در این دیار میشمرند.
بخشی از این مسئله البته طبیعی است؛ چرا که این کشور زخمهای کهنه بیشماری بر پیکر رنجورش فرود آمده و هر کسی و هر نسلی به هر نحوی بخشی از تقصیر متوجه اوست. واقعشدن در یکی از استراتژیکترین نقاط دنیا و حتی بهنوعی قلب جهان، آن را مطمح نظر قدرتهای بزرگ منطقهای و فرامنطقهای ساخته و بهجای اینکه بر آبادانی و شکوفاییاش بیفزاید، بر ویرانی و سرگردانیاش افزوده است. شکلگیری یک حافظه جمعی از تاریخ یک کشور میتواند به نوعی اتحاد چندبعدی منجر شود، اما حتی در تاریخنویسی نیز نوعی چنددستگی در میان تاریخنویسان پدیدار گشته است.
این سرزمین علیرغم زایشهای فرهنگی و تمدنی ریشهدار، اما نقشه راه آیندهاش با چالشهای اساسی مواجه است. حداقل در طی دو قرن اخیر سه امپراتوری بزرگ در این خاک پای نهادهاند؛ اما هر یک با سرنوشتی تلختر از دیگری مجبور به ترک این سرزمین گردیده است. جانکاهتر از آنان، زخمهای خونینی بوده که بر پیکر این سرزمین کهن به یادگار گذاشتهاند. هرچند در برخی موارد رویکردهای علمی در تاریخنویسی رعایت نشده و هر یک در برهههایی موجبات حساسیت افراد، طیفها، جریانها، اقوام و… را فراهم آورده است.
راه بازگشت سرزمین کهن افغانستان به پیشینه پرشکوهش جز با ترسیم گذشتهای واقعی و برشمردن علل و عوامل شکستها، ناکامیها، موفقیتها و کامیابیها شدنی نیست. در چنین صورتی میتوان آینده را از دل گذشته به نمایش گذاشت.
بازخوانی تاریخ افغانستان نباید صرفاً به بازگویی زخمها و تکرار روایتهای جانبدارانه محدود شود؛ بلکه باید تلاشی برای ایجاد یک حافظه جمعی سالم باشد. حافظهای که ضمن پذیرش دردناکترین واقعیتهای گذشته، بتواند زمینهساز همگرایی اجتماعی شود. تا زمانی که تاریخنویسی در این سرزمین در بند ملاحظات قومی، مذهبی، سیاسی یا ایدئولوژیک باشد، امکان ساختن آیندهای مشترک فراهم نخواهد شد. آنچه افغانستان به آن نیاز دارد، نه بازتولید روایتهای تفرقهافکنانه، بلکه تدوین روایتی علمی، منصفانه و چندبعدی است که نقش همه بازیگران داخلی و خارجی را با واقعگرایی نشان دهد. در چنین چارچوبی است که میتوان از تاریخ عبرت گرفت، مسئولیتپذیری نسلی را تقویت کرد و مسیر توسعه، ثبات و وحدت ملی را ترسیم کرد. افغانستان اگر میخواهد از دور باطل تکرار بحرانها بیرون شود، باید گذشتهاش را آینهای برای آیندهاش سازد، نه زنجیری بر پای آن.









