به گزارش ایراف، در این گفتگو با سیدرضا هاشمی، شاعر افغانستانی بر نقش شاعران افغانستانی به عنوان نمایندگان فرهنگی در ایران تاکید میشود، این در حالی است که شعر افغانستان روایتهایی از مهاجرت، پناهندگی، فقدان و مقاومت حمل میکند که به درک انسانیتر و جامعتر از همنوعان کمک میکند.
هاشمی با تأکید بر جایگاه تاریخی افغانستان در ادبیات فارسی عنوان میکند: «افغاستان یا در حقیقت «خراسان بزرگ» کانون بالندگی، هسته مرکزی و خاستگاه ادبیات پارسی است. خورشید پارسی از آن آسمان طلوع کرده، از بلخ و بدخشان تا فاریاب و غزنین، تاریخ ادب با نام شاعران آن سامان میدرخشد. از شهیدی و رابعه و سنایی و ناصرخسرو تا ظهیر فاریابی و امیرخسرو دهلوی و جلالالدین بلخی. اگر چه قرنها دستخوش گسستها و محدودیتها، اگر چه سرکوبشده و شکننده، اگر چه جای جای از کاروان ادب فارسی که خود به راه انداخته بود جای مانده، امّا این میراث همچنان زنده است، شعر امروز افغانستان در ادامه همان جریان است و سهمی جدی در فضای ادبی معاصر دارد. اکنون نیز افغانستان، جان پارسی و نمکِ خوان پارسیاست. تا جایی که ادبیات امروز بدون بعضی نامها دچار کاستی میشود.»
او مهاجرت را پلی فرهنگی میان دو جغرافیای همریشه میداند و نقش شاعران مهاجر را در معرفی شعر افغانستان به جامعه ادبی ایران برجسته میکند. «این دو حوزهی ادبی، نفس یکدیگر و در واقع یک حوزهی تمدنیاند. تاریخ، جغرافیا، زبان، باورهای مشترک از ایران و افغانستان یک محدوده فرهنگی واحد ساخته است.
وی بیان میکند که حضور ما در ایران پلی است بین دو جغرافیای یک سرزمین فرهنگی. «شاعران مهاجر- که بسیاری از آنها بی آن که به ایران مهاجرت کرده باشند این نام را با خود یدک میکشند- بین شعر امروز افغانستان و ایران پیوندی ایجاد کرده، آن را به جامعهی ادبی ایران شناساندهاند. این تعامل طی سالها باعث شده اهل ادب ایران با تنوع صداها، تصویرها و دغدغههای شعر افغانستان به عنوان بخش جدانشدنی از بدنه شعر پارسی بیش از پیش آشنا شوند.»
هاشمی از تأثیر متقابل شعر ایران و افغانستان میگوید و تبادل زبانی را عامل پویایی شعر افغانستانی میداند. «این دو محدودهی جغرافیایی، همیشه در چرخهی تأثیر و تأثر بودهاند. ما گاهی تاثیرگذار، گاهی نیز اثرپذیر بودهایم. در قرنهای اخیر، به دلیل طرحهای استعماری، جنگهای فرسایشی و بحرانهای پی در پی سیاسی/اجتماعی، رابطهی شعر افغانستان با ادبیات فارسی در فضای تخصصی گسسته شد و جز اندکی در آن غبار بیسوار به عنوان شاعر پیشرو سر برنکردند.
هاشمی می افزاید: «در سالهای پسین با نوعی تبادل فرهنگی و زبانی، از یکسو ویژگیهای کلامی و تجربههای تاریخی شعر افغانستانی را به محافل ایرانی آوردیم و از سوی دیگر، از نوآوریها، نگاههای تازه و تجربههای شعری معاصر در ایران الهام گرفتیم. این رفتوآمد باعث شد شعر ما پویاتر شده، به افقهای گستردهتری راه پیدا کند.»
او معتقد است مخاطب ایرانی جذب زبان بکر و تصاویر تازه شعر افغانستانی میشود و این بیان یادآور شکوه زبان پارسی است. «مخاطبان ایرانی وقتی با شعر افغانستانی روبهرو میشوند، بیشتر جذب اصالت زبانی، تصاویر تازه و بیان صادقانه آن میشوند. برای آنها زیباست که به بهمن «برفکوچ» و به آدم ندار «کمبغل» و به پدر «قبلهگاه» گفته شود.
این بیان بکر، یادآور روزگاران غرورآفرین پارسی بوده، آنها را با ریشههایشان رو برو میکند. اهل ادب ایران، شعر افغانستانی را صدایی درونی و همریشه میبینند که از دل همان زبان مشترک برخاسته اما تجربههای ویژه خودش را دارد.»
هاشمی ضمن اشاره به فرصتهای رسانهای، از چالشهای حقوقی و نگاههای بسته به شعر مهاجر انتقاد میکند. «فرصت بزرگ، همین همزبانی و حضور پررنگ در محافل ادبی ایران است؛ رسانهها، جشنوارهها و کتابها زمینهای فراهم کردهاند تا شعر افغانستان بهتر شنیده شود. اما چالش اصلی، کلیشهها و گاه نگاه حاشیهای به شعر مهاجر است. همچنین مشکلات اقتصادی و حقوقی برای بسیاری از شاعران مهاجر، فرصت شکوفایی و انتشار آثار را محدود میکند.»
او از برخی نگاههای بسته در فضای ادبیات گلهمند است؛ «در سالهای پسین پای پدیدههای نازیبایی به فضای ادبیات ایران باز شده است. به عنوان مثال: فرخوانهای شعر پارسی که شرکت کردن در آنها وابسته به ارائهی کارت ملّی است. این نوع نگاههای بسته، جهان پارسی را به ایران پارسی تنزّل میدهد. یا ترانهسرای افغانستانی که با رتبهی کیفی بالا در سطح بینالمللی فعالیت میکند، برای ثبت ترانههایش در سامانهی وزارت ارشاد با مشکل رو به رو است. این تهیهکننده و خوانندهی ایرانی را که با ترانهسرای افغانستانی همکاری کرده نیز به چالش میکشد. البته مشکلات فرهنگی ما در اینجا به همین موارد خلاصه نمیشوند.»
او شاعران مهاجر را حاملان حافظهی فرهنگی میداند و بر حفظ ریشههای زبانی در کنار نوگرایی تأکید دارد. «ما نه تنها شاعر، که حاملان حافظه و هویت ادبی سرزمینمان نیز هستیم. رسالت ما در این زمینه شاید این باشد که ضمن همگامی با جریان شعر معاصر پارسی، ریشههای کلامی شعر خود را حفظ کرده، بازتاب دهیم. باید نشان داد که شعر افغانستان بخشی از پیکرهی بزرگ ادبیات فارسی است، نه صدایی جداافتاده یا کمرنگ که خود را در چیز دیگری گم کرده است. خوب است این جریان، اصالت زبانی ما در عین پوستهاندازی و تجربهی فضاهای نو به نو نگاهداشته شود.»
هاشمی در پایان، محافل ادبی ایران را بستری مناسب برای شنیده شدن صدای شعر افغانستانی میداند و میگوید: «بیتردید، محافل ادبی ایران، بستری مناسب برای شنیده شدن صدای شعر ما بوده است.»
سیدرضا هاشمی این شاعر افغانستانی در جان کلامش بر مرزبندیناپذیری ادبیات پارسی تأکید میکند؛ برای او افغانستان نه فقط منبع تاریخیِ شعر فارسی که ذخیرهای زنده از اصالت زبانی و حافظهٔ جمعی است که باید در متن معاصر نگهداری و بازتاب یابد. او مهاجرت را زیانبار نمیپندارد بلکه آن را پل فرهنگی میداند که صدای افغانستان را به محافل ادبی پارسی میرساند و همزمان از خطر کنار زدن یا جزئیانگاریِ این صدا هشدار میدهد.