شناسایی حکومت طالبان: بمب ژئوپلیتیکی روسیه علیه رویکرد شکست خورده غرب

به گزارش ایراف، موسسه مطالعات آسیای میانه در مقاله ای نوشت که تصمیم روسیه برای به رسمیت شناختن حکومت طالبان، فراتر از یک اقدام دیپلماتیک ساده، به عنوان یک «بمب ژئوپولیتیکی» توصیف شده است که مستقیماً استراتژی سال‌های اخیر غرب برای منزوی کردن طالبان را هدف گرفته است. طی سه سال گذشته، دولت‌های غربی با این فرض پافشاری کرده‌اند که عدم به رسمیت شناختن طالبان، این گروه را وادار به انجام اصلاحات از جمله رعایت حقوق زنان، محافظت از اقلیت‌ها و تشکیل یک دولت فراگیر خواهد کرد.

با این حال، به نظر می‌رسد این سیاست بی‌اثر بوده است، چرا که طالبان همچنان به صورت محکم بر قدرت باقی مانده و فضای سرکوبگرانه خود را حفظ کرده‌اند، در حالی که افغانستان بیش از پیش به سمت یک فاجعه انسانی پیش می‌رود. در مقابل، مسکو به سرعت از این خلأ بهره‌برداری کرده است، در حالی که واشنگتن و متحدانش به نظر می‌رسد در مواضع خود سرسخت، بی‌اثر و به طور خطرناکی از واقعیت‌ها دور مانده‌اند.

این اقدام روسیه نه به معنای پذیرش ایدئولوژی طالبان، بلکه نشان‌دهنده یک سیاست واقع‌گرایانه و سختگیرانه است. کرملین تمایلی به ادامه بی‌ثباتی در مرزهای جنوبی خود ندارد، به ویژه با توجه به حضور گروه‌هایی مانند داعش خراسان و سایر گروه‌های جهادی که به دنبال ایجاد پناهگاه هستند. به رسمیت شناختن طالبان همچنین به مسکو اهرم دیپلماتیک، اقتصادی و نمادین قابل توجهی می‌دهد، به ویژه در شرایطی که این کشور به دنبال افزایش نفوذ جهانی خود و کاهش تأثیر غرب در آسیای مرکزی است.

پیام این حرکت واضح است: «ما هستیم که آینده افغانستان را شکل می‌دهیم، نه شما.» علاوه بر این، این اقدام نشان‌دهنده اعتماد مسکو به این است که غرب خود را در یک بن‌بست استراتژیک قرار داده است. با خروج ناتو از افغانستان، ادامه تحریم‌ها و تمرکز غرب بر اوکراین، روسیه افغانستان را به عنوان فرصتی آسان برای افزایش نفوذ منطقه‌ای خود می‌بیند. به رسمیت شناختن طالبان برای روسیه هزینه کمی دارد، اما منافع آن—از جمله دسترسی بیشتر، اعتبار بین‌المللی و توانایی ایجاد اختلال در نظم موجود—قابل توجه است.

بازیگران منطقه‌ای نیز در رویکرد خود نسبت به طالبان عملگرایی را بر اصول ترجیح داده‌اند. مسکو در این مسیر تنها نیست؛ چین با طالبان برای دسترسی به منابع معدنی افغانستان، به‌ویژه ذخایر عظیم لیتیوم، قراردادهایی امضا کرده است. برای پکن، این اقدام علاوه بر اهداف اقتصادی، انگیزه‌ای استراتژیک نیز دارد: تأمین منابع حیاتی و کاهش خطر بی‌ثباتی در منطقه سین‌کیانگ.

ایران نیز، علیرغم اختلافات تلخ با طالبان بر سر حق‌آبه و درگیری‌های مرزی دوره‌ای، رابطه عملگرایانه خود با این گروه را حفظ کرده است. حتی هند که پیشتر از دولت پیشین افغانستان حمایت می‌کرد، به‌طور خاموش کانال‌های دیپلماتیک خود را از سر گرفته و پذیرفته است که قطع کامل ارتباط با طالبان امکان‌پذیر نیست.

هیچ‌یک از این کشورها درباره ماهیت طالبان توهم ندارند و هیچ‌کدام علاقه‌ای به ایدئولوژی این رژیم نشان نمی‌دهند. اما آن‌ها واقعیت ساده و بی‌رحمانه را می‌پذیرند: طالبان کنترل کابل، مرزها و تسلیحات را در دست دارند و وانمود کردن به خلاف این امر، صرفاً یک توهم است.

در مقابل، سیاست غرب به موضعی مطلق‌گرایانه و اخلاق‌محور تبدیل شده که نتیجه عملی چندانی در پی نداشته است. تحریم‌های اعمال شده اقتصاد افغانستان را ویران کرده و مردم عادی را به مراتب بیشتر از رهبران طالبان تحت تأثیر قرار داده است. خودداری از تعامل به معنای از دست دادن تمامی اهرم‌های نفوذ—از کمک‌های انسان‌دوستانه تا ابزارهای دیپلماتیک—بوده که می‌توانست به‌عنوان ابزار فشار برای تعدیل رفتار طالبان مورد استفاده قرار گیرد. انزوا نه تنها نتوانسته است حقوق زنان را احیا کند یا سرکوب را متوقف سازد، بلکه چنگ‌های طالبان بر قدرت را نیز تضعیف نکرده است. در عوض، این سیاست تنها فقر و وابستگی بیشتر افغانستان به حامیان اقتدارگرا را بیشتر کرده و خصومت این کشور نسبت به منافع غربی را افزایش داده است.

پیامدهای انسانی این وضعیت هولناک است: نیمی از جمعیت افغانستان به کمک‌های غذایی وابسته‌اند، سوءتغذیه و فقر به صورت گسترده شیوع دارد و دختران همچنان از دسترسی به آموزش متوسطه و عالی محروم هستند. با این حال، غرب هیچ تماس معناداری با حکومتی که این سیاست‌ها را اعمال می‌کند ندارد و خود را در چرخه‌ای بیهوده از محکومیت‌های بدون تعامل گرفتار کرده است—موضعی که اگرچه از نظر اصولی قابل دفاع است،در عمل کاملاً ناتوان بوده است.

حقیقت ناراحت‌کننده این است که امتناع از گفت‌وگو طالبان را از بین نمی‌برد و آن‌ها جایی نمی‌روند. در حالی که دولت‌های غربی نگاه خود را برمی‌گردانند، روسیه، چین و ایران در حال تعیین قواعد تعامل هستند.

اگر روند فعلی ادامه یابد، افغانستان در خطر جذب کامل به بلوک اقتدارگرا قرار دارد—از نظر اقتصادی به پکن، نظامی به مسکو و سیاسی به تهران. این وضعیت نه تنها یک شکست اخلاقی، بلکه یک فاجعه استراتژیک محسوب می‌شود.

به رسمیت شناختن طالبان به معنای مشروعیت‌بخشی به سوءاستفاده‌های آن‌ها نیست، بلکه پذیرش واقعیت موجود است. این اقدام می‌تواند به عنوان اهرم فشار مورد استفاده قرار گیرد—نه به عنوان اجازه فعالیت آزاد، بلکه به عنوان نقطه آغازین برای اعمال فشار، مذاکره و کسب امتیازات. طالبان به مشروعیت بین‌المللی، سرمایه‌گذاری، کمک‌های بشردوستانه و دسترسی به بازارهای جهانی نیاز دارند. این نیاز به غرب اهرمی قابل توجه می‌دهد، اما تنها در صورتی که آماده تعامل باشد.

این تعامل نباید ساده‌لوحانه باشد، بلکه باید مبتنی بر معامله، مشروط و کاملاً روشن صورت گیرد: دسترسی به کمک و سرمایه‌گذاری در ازای پیشرفت ملموس در زمینه حقوق بشر، آموزش دختران، همکاری ضدتروریسم و حفاظت از اقلیت‌ها. هیچ توهمی درباره تحول فوری وجود ندارد، اما حتی امتیازات جزئی بهتر از وضعیت فعلی فلج است.

این موضوع در تاریخ بی‌سابقه نیست. در دوران جنگ سرد، قدرت‌های غربی به‌طور معمول با رژیم‌های ناخوشایند—از شیلی پینوچت تا چین مائو—زمانی که منافع استراتژیک اقتضا می‌کرد، تعامل می‌کردند. ایده اینکه تعامل به‌طور خودکار به معنای تأیید است، افسانه‌ای راحت است. در عمل، دیپلماسی اغلب شامل تعامل با رژیم‌هایی است که نفرت‌انگیزند. نکته کلیدی مشروعیت‌بخشی به رفتار آن‌ها نیست، بلکه ایجاد نقاط فشار برای پاسخگویی است.

طالبان نیرویی خشن و واپس‌گرا هستند، اما آن‌ها حاکمان واقعی افغانستان هستند و جهان باید با آن‌ها به‌عنوان چنین تعامل کند. انکار این واقعیت فقط دست کسانی را که مایل به تعامل‌اند، تقویت می‌کند.

گزینه جایگزین—چسبیدن به مطلق‌گرایی اخلاقی در حالی که روسیه و چین نفوذ خود را تثبیت می‌کنند—نه تنها ساده‌لوحانه است، بلکه از نظر استراتژیک خودکشی است. هر سال بی‌توجهی غرب، وابستگی افغانستان به حامیان اقتدارگرا را عمیق‌تر می‌کند. هر ماه تحریم، مردم عادی را به فقر، ناامیدی و خشم سوق می‌دهد. خلا در حال پر شدن است، و نه توسط بازیگرانی که ارزش‌ها یا منافع غربی را دارند.

این مسیر همچنین خطرات امنیتی مستقیم دارد. افغانستان هنوز پتانسیل تبدیل شدن به پناهگاه گروه‌های جهادی فراملی را دارد. همکاری ضدتروریسم تحت رویکرد فعلی غرب تقریباً وجود ندارد. انکار این واقعیت تکرار اشتباهاتی است که دو دهه پیش افغانستان را به پایگاه تروریسم تبدیل کرد.

انتخاب پیش روی غرب روشن است: ادامه سیاستی که ظاهر اصولی دارد اما هیچ نتیجه‌ای ندارد، یا حرکت به سمت تعامل عملگرایانه که دست‌کم فرصتی برای شکل‌دهی نتایج فراهم می‌کند. غرب لازم نیست طالبان را دوست داشته باشد، اما باید با آن‌ها تعامل کند. انکار وجود آن‌ها نه تنها شکست خورده، بلکه میدان را به دست دشمنان آمریکا سپرده است.

به رسمیت شناختن طالبان توسط روسیه یک زنگ هشدار است. یادآور این است که سیاست بین‌الملل، عملگرایی را بر تظاهر ترجیح می‌دهد و نمایش‌های اخلاقی بدون استراتژی نتیجه‌ای ندارد. پرسش این است که آیا غرب به اصول شکست‌خورده خود ادامه می‌دهد یا قبل از اینکه دیر شود، تغییر می‌کند.


تلویزیون اینترنتی ایراف آغاز به کار کرد | برای تماشا اینجا کلیک کنید:
ایراف تی‌وی

آخرین اخبار تحلیلی افغانستان را در ایراف بخوانید:

مصاحبه اختصاصی ایراف‌ تی‌وی با احمد مسعود | از موضع مقاومت درباره اشغال آمریکا تا چشم‌انداز بحران افغانستان

مدرسه مجازی ایران؛ چه کسانی می‌توانند شرکت کنند؟

پیش‌بینی وضعیت آب و هوای افغانستان (یکشنبه، ۲۳ شهریور ۱۴۰۴)

قیمت افغانی به تومان و دلار امروز ‌یکشنبه (23 شهریورماه ۱۴۰۴)

زمان بازی تیم‌های ملی کریکت افغانستان و بنگلادش در جام آسیا ۲۰۲۵

نگاهی تحلیلی به اقتصاد افغانستان قبل و بعد از ۱۱ سپتامبر

بازسازی القاعده زیر سایه طالبان، آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟

نگاهی به قانون جدید حکومت طالبان در حوزه شعر و پیامدهای آن

لینک کوتاه: https://iraf.ir/?p=81733
اخبار مرتبط
0 0 رای ها
امتیاز مقاله
اشتراک در
اطلاع از

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آخرین مطالب
پر بازدیدترین ها
0
دیدگاه های شما برای ما ارزشمند است، لطفا نظر دهید.x