با بازگشت طالبان به قدرت در ۱۵ اوت ۲۰۲۱، افغانستان وارد یکی از تاریکترین دورههای تاریخ آموزشی خود شده است. روندی که با تعطیلی مدارس دخترانه آغاز شد، اکنون بهصورت سیستماتیک به پروژهای گسترده برای یکسانسازی اجباری برنامههای درسی، حذف آموزش مدرن، و نهادینهسازی آموزههای افراطی مذهبی تبدیل شده است. آنچه طالبان از آن با عنوان «آشتی علوم دینی و عصری» یاد میکنند، در واقع تلاشی برنامهریزیشده برای مهندسی ذهن نسل آینده و تثبیت سلطه ایدئولوژیک خود بر جامعه است.
آمارهای رسمی وزارت معارف طالبان گویای اولویتهای واقعی این گروه در بازسازی نظام آموزشی کشور است: در سه سال گذشته، بیش از ۲۲ هزار و ۹۰۰ مدرسه دینی ایجاد شدهاند، در حالیکه تنها ۲۶۹ مکتب عصری ساخته شده است. این عدم توازن فاحش، نه صرفاً یک سیاست آموزشی، بلکه نشانهای از یک پروژه ساختاری برای جایگزینی آموزش شهروندساز با آموزش مطیعپرور است؛ الگویی آموزشی که بر مبنای قرائت دیوبندی-طالبانی از اسلام و فرهنگ خاص پشتونوالی طراحی شده است.
در این نظام، حذف مضامینی چون تعلیمات مدنی، مهارتهای زندگی، زبانهای بینالمللی و حتی علوم پایه، همراه با تمرکز افراطی بر متون دینی، نشان از چرخشی خطرناک دارد: از آموزش به سمت ایدئولوژی، از تنوع به انحصار، و از تربیت انسان آگاه به پرورش سرباز فکری. همزمان، ممنوعیت تحصیل دختران، مردانهسازی ساختار آموزشی، و تحمیل یونیفورمهای سنتی دینی برای پسران، فضای آموزش را به بازنمایی نظم سیاسی و فرهنگی سختگیرانهای تبدیل کرده که در آن علم، آزادی، و تفاوت جایی ندارد.
در چنین شرایطی، این پرسش جدیتر از هر زمان دیگری مطرح میشود: طالبان با این ساختاردهی آموزشی، چه نوع جامعهای میخواهند بسازند؟ جامعه افغانستان با چه تهدیدهایی در حوزه توسعه، همزیستی قومی، و امنیت فکری مواجه خواهد شد؟ و از همه مهمتر، چه ظرفیتهایی برای مقاومت، بازآفرینی یا نجات آموزش در برابر این پروژه وجود دارد؟
این یادداشت در تلاش است تا ابعاد گوناگون این طرح ایدئولوژیک آموزشی را از منظر تربیتی، روانشناختی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی مورد تحلیل قرار دهد و چشماندازهایی برای کنش آگاهانه و جمعی در برابر آن پیشنهاد کند.
نظام آموزشی ایدئولوژیک؛ از سرکوب استعداد تا تربیت ذهنهای فرمانبردار
در نظامهای آموزشی پویا، آموزش ابزاری برای پرورش استعداد، خلاقیت و تقویت تفکر مستقل تلقی میشود. اما در ساختار ایدئولوژیکمحور طالبان، آموزش نه بستری برای رشد کودک، بلکه ابزاری برای تکرار، اطاعت و قالبریزی ذهنی است. حذف دروس کلیدی مانند مهارتهای زندگی، تعلیمات مدنی، علوم اجتماعی و زبانهای خارجی از برنامههای درسی، فرصتهای رشد طبیعی کودک را بهشدت محدود کرده است. این روند، کودکان را از مواجهه با دنیای واقعی، از یادگیری مهارتهای ضروری و از شناخت خود و جامعه بازمیدارد و آنان را به نیروهایی برای حفظ نظم فکری حاکم بدل میسازد.
در کنار این محرومیت محتوایی، تحمیل آموزش مذهبی سنگین و خشک در سالهای ابتدایی زندگی، بدون درک روانشناختی متناسب با سن کودک، به پیامدهای خطرناکتری میانجامد: اضطراب، ترس، کاهش اعتمادبهنفس، و سرکوب حس کنجکاوی. کودکانی که در محیطی آموزش میبینند که در آن جای پرسش، تردید و کاوش نیست، در آینده توان تحلیل، تصمیمگیری، گفتوگو و مشارکت مؤثر را از دست خواهند داد. این روند، در نهایت جامعهای فاقد پویایی فکری و مشارکت آگاهانه خواهد ساخت؛ جامعهای که نه میپرسد، نه میسازد، و نه مسیر رشد خود را میشناسد.
سلطه فرهنگی و حذف جنسیتی؛ آموزش در خدمت یکسانسازی و انکار تنوع
نظام آموزشی طالبان، تنها در خدمت آموزش مذهبی نیست، بلکه پروژهای فراگیر برای یکسانسازی فرهنگی و اجتماعی در جامعهای بهشدت متکثر مانند افغانستان است که از اقوام، مذاهب و زبان های متعدد تشکیل شده است. این انحصار فرهنگی، نه تنها گفتمان علمی و عقلگرایانه را به حاشیه میبرد، بلکه زمینهساز تعارضهای قومی، زبانی و مذهبی نیز میشود. در واقع، حذف آموزش چندفرهنگی و غفلت از تنوع قومی، جامعه را از مهمترین سرمایه اجتماعیاش یعنی «پذیرش تفاوت» محروم میسازد.
در کنار این یکدستسازی فرهنگی، حذف نظاممند زنان از آموزش، چهرهای دیگر از این پروژه ایدئولوژیک است. با بستن مدارس دخترانه، محدودسازی شدید دسترسی زنان به دانشگاه، و مردانهسازی فضای آموزشی، طالبان در حال ساختن نظامی هستند که در آن، زن نه تنها غایب، بلکه عملاً حذفشده تلقی میشود. از سوی دیگر، پسران نیز در فضایی با یونیفورمهای سنتی، محتواهای محدودکننده و بدون حضور زنانه، آموزش میبینند و ناخودآگاه در بازتولید سلطه مردانه و انکار برابر حقوقی شریک میشوند.
این دو روند موازی- طرد تنوع فرهنگی و حذف جنسیتی- در کنار هم، نه تنها عدالت آموزشی را از میان بردهاند، بلکه بنیان توسعه انسانی را نیز بهشدت متزلزل کردهاند. جامعهای که نیمی از جمعیتش را از آموزش محروم کند و نیم دیگر را تنها در چارچوب ایدئولوژی تربیت نماید، آیندهای تاریک، بسته و پر از تعارض را پیش رو خواهد داشت.
آموزش بهمثابه ابزار سلطه: از تاریخ مداخله تا پادگانسازی فکری
در نظام آموزشی طالبان، آموزش نهتنها ابزار آگاهی نیست، بلکه به ابزاری مستقیم برای تثبیت قدرت و مهار جامعه بدل شده است. مدارس دینی، که همواره خاستگاه تربیت نیروهای ایدئولوژیک این گروه بودهاند، امروز بهواسطه ادغام با مکاتب رسمی، ساختاری منسجم یافتهاند که هدفی فراتر از آموزش را دنبال میکند. آنچه شکل میگیرد نه پرورش شهروندان متفکر، بلکه تربیت «سربازان فکری» برای پاسداری از نظام حاکم است؛ نسلی مطیع، بیپرسش و بیقدرت در برابر ساختار سیاسی ایدئولوژیک.
این روند، در امتداد یک تاریخ طولانی از مداخلات ایدئولوژیک در آموزش افغانستان قرار دارد؛ از دوره حکومتهای کمونیستی که آموزش را در خدمت سوسیالیسم قرار دادند، تا دوران مجاهدین که به اسلامیسازی تهاجمی محتوای درسی پرداختند. اما آنچه طالبان امروز پیاده میکنند، از نظر دامنه، عمق و انسجام، بیسابقه است. برنامه ریزی برای ایجاد بیش از ۴۰ هزار مرکز آموزش دینی ظرف چند سال آینده، تنها یک توسعه کمی نیست، بلکه سنگبنای پروژهای برای بازسازی ذهن و جهانبینی جامعه مطابق با تفسیری خاص از مذهب و قدرت است.
خطر این الگو نهتنها در حال حاضر که برای آینده نیز جدی است. کودکی که در چنین ساختاری رشد مییابد، بهجای برخورداری از نگاه علمی، تاریخی و تحلیلی، گرفتار در حصارهای جزمگرایانهای میشود که توانایی درک پیچیدگیهای زندگی، همزیستی و دگرپذیری را از او سلب میکند. اینگونه است که آموزش، بهجای نیروی محرک توسعه، به سدی در برابر آن تبدیل میشود؛ چرخهای که اگر تکرار شود، نسلهای آینده را در تاریکی نگاه خواهد داشت.
راهبردهای مؤثر برای حفظ آموزش در برابر ایدئولوژیکسازی طالبان
در شرایطی که نظام آموزشی افغانستان بهشدت تحت فشار ایدئولوژیکسازی از سوی طالبان قرار دارد، یافتن راههایی برای حفظ آموزش علمی، متنوع و انسانی ضرورتی حیاتی است. هرچند فضای رسمی آموزشی به سمت حذف علوم مدرن و تحمیل آموزههای خاص مذهبی پیش میرود، اما راهکارهایی مبتنی بر تجربه، همبستگی اجتماعی و فناوری میتواند امکان تداوم آموزش را در حد مقدور فراهم کند. یکی از راههای کلیدی، ایجاد کلاسهای خانگی و آموزشهای غیررسمی توسط معلمان داوطلب، دانشجویان توانمند یا فرهنگیان باسابقه است. در این فضاها میتوان دروس علمی، ادبی و فرهنگی را به شکل ترکیبی آموزش داد. همزمان، آموزش دیجیتال با استفاده از اپلیکیشنها و پیامرسانها به زبانهای بومی، امکان آموزش انعطافپذیر و پنهان را فراهم میکند؛ البته با رعایت ملاحظات امنیتی برای دانشآموزان و معلمان.
در مناطق روستایی و قومی نیز میتوان از ظرفیت مدارس جامعهمحور استفاده کرد؛ مکاتبی محلی که با مشارکت فعال خانوادهها و بزرگان اقوام و با توجه به هویت فرهنگی و زبانی منطقه فعالیت کنند. تربیت معلمان آگاه به تنوع فرهنگی و روشهای آموزشی غیرمتمرکز، فرصتی برای گسترش آموزش مقاومتی فراهم میسازد. همچنین، شبکههای مهاجر و پناهنده در بیرون از افغانستان میتوانند با تأسیس مدارس مستقل، تولید محتوای آموزشی و ارسال آن به داخل کشور نقش مهمی ایفا کنند.
حفظ و مستندسازی منابع آموزشی بومی، قصهها، متون پیشین و تولید نسخههای دیجیتالی از آنها نیز بخشی از این تلاش است. در سطح بینالمللی، میتوان با مستندسازی نقض حقوق آموزشی، اعمال فشار بر نهادهای جهانی برای عدم مشروعیتبخشی به نظام آموزشی طالبان و حمایت از نهادهای آموزشی در تبعید، این مبارزه را تقویت کرد. این اقدامات، گرچه محدود، اما میتوانند بذر آموزش آزاد، عادلانه و چندفرهنگی را در دل تاریکی حفظ کنند.
جمعبندی: آیندهای که باید از آن ترسید
تحولاتی که امروز در نظام آموزشی افغانستان زیر سلطه طالبان در حال وقوع است، تنها بازنگری در محتوا یا ساختار آموزشی نیست؛ بلکه بخشی از یک پروژه بزرگ مهندسی فکری و ایدئولوژیکسازی نسلی است که قرار است نه شهروند، بلکه سرباز فکری و فرمانبر یک نظام بسته باشد. این پروژه، آموزش را از بستر رشد فردی و اجتماعی به ابزاری برای سلطه، اطاعت و سرکوب تنوع فرهنگی، فکری و جنسیتی بدل کرده است.
سیاست «یکسانسازی آموزشی» که با شعار «آشتی علوم دینی و عصری» عرضه میشود، در عمل فرآیندی سیستماتیک برای حذف علوم مدرن، تفکر انتقادی، و عقلانیت است. این روند نهتنها فرصتهای رشد طبیعی کودکان، بهویژه دختران را از بین میبرد، بلکه آینده توسعه انسانی، همزیستی مسالمتآمیز و مشارکت مدنی را نیز به خطر میاندازد. در بلندمدت، این نظام آموزشی جامعهای بیافق، غیرمولد و رادیکال تولید میکند که در آن تنوع، آزادی و نوآوری جایی ندارد.
با این حال، تحقق کامل این پروژه به واکنش جامعه وابسته است. نهادهای مدنی، معلمان آگاه، نخبگان فرهنگی، خانوادهها و جامعه مهاجر افغانستان میتوانند با مقاومت نرم فرهنگی، آموزشهای جایگزین، بهرهگیری از فناوری، و مستندسازی هویت قومی و زبانی، بخشی از شعله آموزش را زنده نگه دارند. حتی کوچکترین اشکال مقاومت، میتواند دیواری در برابر سیل یکدستسازی فکری باشد.
در نهایت، آینده آموزش در افغانستان تنها با پذیرش تنوع فرهنگی، زبانی و مذهبی، برقراری تعادل میان علوم دینی و مدرن، و تضمین حق آموزش برابر برای زنان و مردان، ممکن است. اگر آموزش دوباره به مسیر خود بازنگردد، آنچه باقی میماند نه جامعهای توسعهیافته، بلکه ساختاری مطیع، بسته و جدا افتاده از جهان خواهد بود. اکنون زمان آن است که آموزش، بار دیگر به بستر رهایی، گفتوگو و شکوفایی بدل شود- نه ابزار سلطه.