چند روز پیش یکی از دوستان از من پرسید که «میخواهم کلاه پکول تهیه کنم. در کجا میتوانم بیابم؟ خانهٔ کابل آن را دارد؟» که گفتم «بله احتمالاً دارد» ولی نمیدانستم که خانهٔ کابل اکنون پلمب شده است.
سالهای پیش، آنگاه که خانهٔ کابل تأسیس نشده بود، بسیار دوستان ایرانی میپرسیدند که ما غذاهای افغانی را در تهران در کجا بیابیم؟ و ما پاسخی نداشتیم. این طعمها، این غذاهای معروف شرقی که با ذائقهٔ ایرانی هم سازگار بود، در تهران در دسترس نبود، در حالی که در لندن و پاریس و برلین و دیگر شعرهای بزرگ دنیا، رستورانهای متعدد غذای افغانی و ایرانی و عربی و هندی و… هست. شخص میتوانست در لندن قابلیپلو بخورد، ولی در تهران نه.
اما خانهٔ کابل وقتی تأسیس شد دیگر فقط یک رستوران و کافه نبود. دریچهای به فرهنگ، هنر و ادبیات افغانستان باز شد. گویا یک خانهٔ فرهنگ است.در آنجا کتابهای افغانستانی بود، لباسها بود، آثار هنری بود، عکسهای عالی بود؛به خصوص که گردانندهٔ آن یک هنرمند عکاس و گرافیست پیشکسوت افغانستان است و خانوادهٔ فرهنگدوست او هم در کنارش.
بارها در این محل دوستان افغانستان و ایران در کنار هم نشستهاند، گپ زدهاند، تبادل فکر و اندیشه کردهاند و عزیزان ایرانی بیشتر با افغانستان آشنا شدهاند.گاهی محافلی برگزار شده است و نشستهایی. اینها از ثمرات این محل است، جایی که به ظاهر رستوران و کافه است، ولی در عمل یک مرکز فرهنگی.
و چنین است که «خانهٔ کابل» به یک نماد تبدیل میشود.بر سر زبانها میافتد.مردمی در ایران که این محل را دیدهاند و یا وصفش را شنیدهاند، دیگر حداقل یک مقدار مختصری نگاهشان نسبت به این کشور و مردمش تصحیح میشود. نمیگوییم این نگاه زیرورو میشود و انتظار زیرورو شدن ناگهانی نداریم.
این نگرشها در هر شکلی و با هر جهتی، قطره قطره روی هم جمع میشوند. شخص گاهی یک شعر میشنود، گاهی یک داستان، گاهی یک فیلم، گاهی یک قطعهٔ موسیقی، گاهی لباس افغانستانی، گاهی غذا، گاهی ضربالمثلها، گاهی آثار تاریخی، گاهی مناظر طبیعی، گاهی آثار صنایع دستی. مجموعهٔ اینها هستند که نگاه به مردم و کشوری را میسازند و شکل میدهند.
و حالا میشنویم که خانهٔ کابل پلمب شده است. چرا؟ به دلیل بهکار گیری یا تجمع اتباع بیگانه. خوب طبیعی است که چنین باشد. آن رستوران چینی در لندن را هم احتمالاً مردم انگلستان نمیگردانند. آن رستوران ایرانی که چلوکباب ارائه میکند هم به وسیلهٔ مستر و مادام اسمیت اداره نمیشود، بلکه احتمالاً یک ایرانی آن را اداره میکند که او هم در آن کشور تبعهٔ خارجی است.
ولی قوانین و مقررات را تسهیل کردهاند تا کاری که درست و مثبت هست، بر زمین نماند و به مانع برنخورد. ادارات، نهادها و سازمانها برای تسهیل امور، برای تقویت کارهای مثبت و ارزشمند تشکیل میشوند و قوانین برای این نوشته میشوند. به راستی نمیشود راه حلی پیدا کرد که هم این پنجرههای ارتباط فرهنگی دو ملت مسدود نشوند و هم مقررات و قوانین به شکلی رعایت شوند؟ قطعاً چنین میشود کرد، اگر عزمی و ارادهای برای بهبود مناسبات دو ملت باشد. و امیدواریم که این عزم و اراده شکل گیرد و مانع بسته شدن این پنجرهها شود.