از نظر تاریخی یکی از مهمترین عوامل تحولات ساختاری بین المللی، تغییر توانمندیها و سیاستهای قدرتهای بزرگ بوده است. تمرکز روزافزون ایالات متحده بر آسیا در قالب استراتژی بازموازنه (Rebalance) را می توان در زمره این تغییرات دانست.
این سیاست اساسا معطوف به نقش آفرینی آمریکا در نظم منطقهای آسیا – پاسیفیک به عنوان کانون اصلی تهدیدها و فرصت ها است. بازموازنه از اواخر دهه 90 تحت عنوان «تمرکز بر آسیا» در محافل نخبگی آمریکا به ویژه از جانب نظریه پردازانی چون جان مرشایمر [1]مطرح شده بود که صعود چین را مهمترین تهدید امنیتی آمریکا می پنداشت. با وقوع حوادث 11 سپتامبر و تلقی تروریسم به عنوان منبع اصلی تهدیدات امنیتی و خاورمیانه به منزله منشا اصلی تروریسم، رویکرد نخبگان فکری و ابزاری آمریکا نیز تغییر جهت داد. اولین نشانه های این تحول استراتژیک در جنگ آمریکا علیه افغانستان و عراق بازتاب یافت.
آمریکا در افغانستان و عراق، جنگ را در ابتدا بردند، رژیمهای هدف را سرنگون ساختند، القاعده را سرکوب و تهدیدات تروریستی از جانب آنها را فرونشاندند اما درگیر جنگ فرسایشی و تحلیل توان استراتژیک شدند.
این عوامل موجب احیای مناظرات درباره چیستی کانون های تهدید و بازتعریف اولویت بندی مناطق و کشورها در سیاست خارجی آمریکا شدند. سمت و سوی این مناظرات براساس این باور که آینده جهان نه در خاورمیانه بلکه در آسیا رقم خواهد خورد، معطوف به «تمرکز بر آسیا» شد. این رهیافت در قالب بازموازنه سازی با هدف شکل دهی آینده جهان از طریق نقش آفرینی موثر در نظم منطقه ای آسیا – پاسیفیک، در دولت اوباما رسمیت یافت. مقدمات اجرای این استراتژی در دوران ترامپ از طریق جدال تجاری با چین و پیمان آبراهام میان اعراب و اسرائیل تمهید شد. در نهایت، ترجمان استراتژی بازموازنه به کارکرد جدید سیاست خارجی آمریکا در خروج از افغانستان توسط بایدن نمود یافت.
سیاست خارجی آمریکا از دهه 1990 برپایه مفهوم «هژمونی لیبرال» با هدف سیطره جهانی هدایت شد. فرض استراتژیک آن بود که تمامی مناطق جهان از اهمیت فراوان امنیتی برای آمریکا برخوردارند و از این رو، می باید چتر امنیتی آمریکا برفراز آنها افراشته گردد. این هدف متضمن دموکراسی سازی، ساقط سازی رژیم ها و سپس ملت – دولت سازی بود که آمریکا را درگیر جنگ دائمی در دوران پسا جنگ سرد کرد. تغییر رژیم ها و دموکراسی سازی در «خاورمیانه بزرگ» با موانع ناشی از موازنه سیاست قدرت در سطح جهانی و منطقه ای و قطب بندی تضاد آمیز در جوامع داخلی مواجه شد. وضعیت معماگونه ای که در افغانستان دامنگیر آمریکا شده، از این دست به شمار می آید و نشان از ناکامی استراتژی هژمونی لیبرال دارد.
بایدن برای جبران ناکامی ها و حفظ موقعیت آمریکا در موازنه قوای جهانی، بازموازنه سازی را جایگزین هژمونی لیبرال مبتنی بر مداخله مستقیم کرده است. بازموازنه مبتنی بر «موازنه از راه دور» است که بر عدم مداخله مستقیم در حاکمیت کشورها، واگذاری امور به بازیگران محلی و مداخله گزینشی تنها در صورت بروز تهدیدی بزرگ از جانب دیگر قدرت ها تاکید می نماید.
باوجود چنین تفاسیری، می توان سیاست خارجی آمریکا در قبال طالبان را در چارچوب استراتژی بازموازنه تعریف و تشریح کرد.
روابط دوطرف پس از ۲۰۲۱
روابط آمریکا و امارت اسلامی افغانستان روابط پیچیده ای در طول چندین سال گذشته تا به اکنون داشته و در طول زمان، با دورههایی از رویارویی، مذاکره، و تحولات خاص همراه بوده اما با آغاز مذاکرات صلح دوحه و در نهایت امضای توافق سال 2020 این روابط وارد یک فضای جدیدی تا به امروز شده است.
پس از سقوط نظام جمهوریت و فرار اشرف غنی رئیس جمهور پیشین افغانستان، گروه طالبان توانستند قدرت را به دست بگیرند و حاکمیت خود را پس از کش و قوس های فراوان، در سرتاسر کشور گسترده بسازند. این در حالی بود که ایالات متحده و کشورهای اروپایی و غیر اروپایی به غیر از روسیه، چین، ایران، هند و کشورهای آسیای مرکزی منهای تاجیکستان … سفارت خانه های خود را بستند و به صورت موقت و با وجود ملاحظاتی از کشور خارج و روابط خود را در پایین ترین سطح حفظ کرده اند.
قابل ذکر است که سه سال قبل در چنین ماهی، طولانی ترین جنگ آمریکا، پایان یافت. از سال 2021 تا فیالحال، سیاست های اعلامی ایالات متحده در قبال افغانستان، متمرکز بر خارج کردن شهروندانش و پرداختن به بحران های رو به افزایش انسانی و اقتصادی این کشور بوده است.
با حضور طالبان بر حاکمیت افغانستان همکاری آمریکا با این گروه، محدود بوده و واشنگتن، عادی سازی روابط را به پایبندی طالبان به مقابله با تروریسم، احترام به حقوق بشر و ایجاد یک نظام سیاسی فراگیر، مشروط کرده است. براساس گزارش های منتشر شده، نشانه های معدودی از تمایل و علاقه طالبان برای اجابت این درخواستها نسبت به دو مسئله آخر، وجود دارد و حضور گروه های تروریستی از جمله تحریک طالبان پاکستان و القاعده … و همچنین کشته شدن رهبر القاعده، ایمن الظواهری در کابل، نشان می دهد که این گروه، هنوز به تعهد خود برای قطع روابط با گروه های تروریستی فراملی، عمل نکرده است.
- کمکهای اقتصادی، حل مشکلات یا پیشبرد منافع؟
ایالات متحده آمریکا که از اوایل دهه 2011 با حمایت از گشایش دفتر سیاسی طالبان، رویکردی عمدتاً سیاسی را در قبال طالبان اتخاذ کرده و در سال 2021 نیز در نتیجه توافقنامه صلح با این گروه از افغانستان خارج شده بود، از به رسمیت شناختن حاکمیت طالبان امتناع کرد. این کشور در ادامه، به تحریم اقتصادی طالبان پرداخت و پولهای افغانستان را در بانکهای جهانی بلوکه کرد. اما آیا در واقع روند کمک های مالی و اقتصادی پایان یافت؟
براساس گزارش فصلی سربازرس ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان (سیگار)، عنوان کرده است که در طول سه سال گذشته حکومت این کشور به طالبان حداقل 239 میلیون دلار کمک کرده است. براساس این گزارش شاهد هستیم که کمک های اقتصادی و مالی آمریکا به افغانستان همچنان به صورت محدود ادامه دارد.
همانطور که عبدالقادر سینو استاد رشته علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه ایندیانا نسبت به تداوم کمک های آمریکا به افغانستان تحت حاکمیت طالبان گفته است:
«ایالات متحده از رابطه کاری با امارت اسلامی افغانستان سود خواهد برد. این امر می تواند منجر به، به رسمیت شناختن روابط با افغانستان توسط برخی دیگر از کشورها و کاهش تحریم های بانکی شود. طالبان متحدان مفیدی برای مبارزه با داعش شاخه افغانستان هستند و به کنترل القاعده و سایر تروریست ها کمک می کنند. آنها همچنین تولید مواد مخدر را به شدت کاهش و ثبات را در کشور حفظ کرده اند. محدودیتهای شدید طالبان بر زنان، لجاجت آنها در برابر اجازه استخدام زنان توسط سازمانهای کمکرسان و آزار و اذیت گروههای سیاسی (بهویژه گروههای اقلیت) یک مانع بزرگی برای آنها است.
با این حال، این مسائل تنها در صورتی بدتر خواهد شد که طالبان احساس کنند چیزی برای از دست دادن ندارند، در صورتی که همکاری در زمینه کمک ها، لغو تحریم ها و اعطای مشروعیت مطرح نباشد. اگر نوعی همکاری صورت نگیرد، طالبان ممکن است آزادی نامحدودی به القاعده و اجازه ازسرگیری تولید مواد مخدر را بدهد. آخرین باری که ایالات متحده طالبان را دشمنی ارزشمند دانست، در زمان دولت کلینتون بود که خصومت متقابل راه را برای حملات ۱۱ سپتامبر در خاک ایالات متحده هموار ساخت.»
قابل یادآوری است که ایالات متحده با تعلیق فعالیت های نمایندگی سیاسی خود، مسائل افغانستان را از بیرون (فراسوی افق) پیگیری می کند، با این وجود، ممکن است سوالی در اذهان خوانندگان محترم خلق شود: با وجودیکه ایالات متحده از افغانستان خارج شد، چرا همچنان پیگیر مسئله افغانستان است و مسائل را از پیرامون این کشور دنبال می کند؟ اهداف اصلی و فرعی اعلام شده این کشور در قبال حاکمیت جدید افغانستان چیست؟
فرضیه ما در این نوشته این است که منافع ایالاتمتحده در افغانستان، همچنان به میزان زیادی مشابه گذشته باقی مانده و سیاست تعامل را با حاکمیت جدید افغانستان در پیش گرفته، اما واشنگتن برای تحقق این اهداف، از استراتژی بازموازنه سازی استفاده کرده است.
همانطور که جاوید احمد عضو ارشد شورای آتلانتیک و محقق موسسه میدل ایست عنوان کرده است:
«با قدرت گیری طالبان در افغانستان، اکنون آنها جای پای خود را ثابت ساخته اند و سرنوشت افغانستان را تعیین می کنند. زمان حال یک انتخاب جدید را می طلبد: فراتر از شکست جمعی، سازگاری و کاوش در مسیرهای عادی سازی روابط با حکومت طالبان. تمایل اعلام شده خود طالبان برای رابطه با ایالات متحده پیچیدگی عجیبی را اضافه می کند. اما اشتباه نکنید، این مسیر با دنیای ایده آل ما فاصله زیادی دارد – اما باز هم، ایده آل ها اغلب از واقعیت ها دوری می کنند. مواضع کنونی ایالات متحده در افغانستان نشان دهنده یک آزمون خطای بی ثمر برای بی ثبات ساختن طبقه حاکم است. پیام ایالات متحده روشن است: نه حمایت خود را از طالبان برمی دارد و نه آنها را تا سر حد فروپاشی بی ثبات می سازند. پس چه چیزی باقی می ماند؟ تعامل با طالبان. در حالی که تعامل به تنهایی مانع افزایش قدرت طالبان نخواهد شد، اما میتواند رفتن حکومت به سمت افراط گرایی و مسئله سرکوب زنان را کاهش دهد. در حال حاضر، خرد در دالان های سیاستگذاری واشنگتن نشان می دهد که تمایلات ویرانگر آنها، طالبان را سمت سقوط روان خواهد کرد. اما آیا این فرض به چالش کشیدن قدرت ماندگاری آنها واقعاً سنجیده شده است؟ پاسخ منفی است. این موضوع را تصور کنید: عدم حمایت از طالبان و کشیدن شدن طالبان به سمت دوره های تاریک پیشین. در مقابل، ایالات متحده متعهد، این پتانسیل را دارد که با ایجاد مسیری که تهدیدات احتمالی افغانستان تحت کنترل طالبان را کاهش می دهد، اهداف خود را حفظ کند. اگر این مسئله مستلزم این است که با دولت طالبان به عنوان یک استثنا برای عادی سازی روابط رفتار شود، پس چنین خواهد بود. به هر حال، ماندگاری هیچ رابطهای از بین نمیرود، زیرا آنچه اعطا میشود میتواند به همان سرعت معکوس شود.»
یا بهتر است به گفته های کتی گانون نویسنده و روزنامه نگار، مدیر پیشین نمایندگی خبرگزاری آسوشیتدپرس در پاکستان و افغانستان توجه شود که معتقد است:
«من بر این عقیده هستم که عادی سازی روابط کامل دیپلماتیک صورت نگیرد، اما فکر می کنم که ایالات متحده باید به کابل بازگردد، سفارت خود را باز کند، یک رابطه دیپلماتیک جزئی نوآورانه ای پیدا کند و با طالبان و افغان ها تعامل کند.»
همچنین بریگت کوگینز استاد رشته علوم سیاسی در دانشگاه کالیفرنیا (سانتا باربارا) بر این باور است که:
«همانطور که ایالات متحده به روابط آینده خود با طالبان فکر می کند، باید به تاریخ روابط با کره شمالی نگاهی داشته باشد. در طول دهه ها تحریم و انزوای نسبی رژیم ترسناک کیم، مردم کره شمالی بیشترین آسیب را دیده اند. وقتی صحبت از روابط رسمی دیپلماتیک با طالبان به میان میآید، این یک ضرورت بشردوستانه است که ایالات متحده در نظر بگیرد که آیا تعامل، در صورت تعادل، زندگی مردم پس از پشت کردن به آنها، بهبود می یابد یا خیر. به جای دیپلماسی رسمی، ایالات متحده مدیون یک طرح جامع و پایدار از حمایت بشردوستانه است.»
در این نوشته به بررسی تحلیل استراتژی آمریکا در قبال افغانستان (با گذشت 3 سال) خواهیم پرداخت و سعی خواهیم کرد تا سیاست خارجی این کشور در قبال افغانستان را مورد بررسی قرار دهیم.
منافع آمریکا در افغانستان با گذشت سه سال از حاکمیت طالبان
با گذشت سه سال از روی کار آمدن طالبان در افغانستان، شرایط اعلامی آمریکا در جهت برقراری ارتباط با حکومت سرپرست افغانستان، منوط به رعایت این موارد می باشد که می توان آنها را در ردیف اهداف و منافع فرعی عنوان کرد: جلوگیری از گروه های تروریستی در افغانستان برای تهدید ایالات متحده یا متحدانش، ریشه کن سازی کشت مواد مخدر، قطع ارتباط طالبان همراه با گروه ها تروریستی، حفظ ثبات منطقه ای، تشکیل دولت فراگیر و حفاظت از حقوق بشر، بهویژه حقوق زنان، دختران و اقلیت ها و رفع بحران انسانی و همچنین روند احیای اقتصاد.
با توجه به موارد بالا، تعدادی از کارشناسان، نهادهای تحقیقاتی و مقامات کشورها عنوان کرده اند که طالبان با گذشت سه سال از حاکمیت شان بیشتر تعهداتی را که در معاهده دوحه سال 2020 پذیرفته بودند به آنها عمل کرده و موارد کمی همچون مسئله حقوق بشر از جمله تحصیل دختران و تشکیل حکومت فراگیر را هنوز اجرایی نساخته اند اما در مسائل مهم دیگری همچون قطع رابطه با گروه های تروریستی و ممنوعیت کشت مواد مخدر توانسته اند موفقانه عمل کنند.
اما اهداف و منافع اصلی چیز دیگریست!
استراتژی مهار چین، روسیه و ایران همچنان ادامه دارد؟
اما در کنار این منافع و اهداف اعلامی که ایالات متحده پس از روی کار آمدن طالبان بر قدرت برای خود مشخص ساخت، اهداف اصلی هم وجود دارد که به ما نشان خواهد اهداف فرعی بهانه ای بیش برای تداوم حضور در منطقه در ارتباط با افغانستان نیست.
قابل ذکر است که داشتن روابط پی هم با حاکمیت جدید افغانستان، می توان آن را جز پایه های اساسی اتخاذ یک سیاست تعاملی دانست. ایالات متحده بدون داشتن یک رابطه پی هم نمیتواند انتظارات خود را به طور شفاف به طالبان بیان نماید. باید عنوان کنیم که هر چه تماس مستقیم آمریکا با طالبان کمتر باشد، واشنگتن در مقابل دولتهایی که بیشتر با آنها در تعامل هستند در موضع ضعیفی قرار میگیرد چون همه درصدد این هستند تا اولویتها و اقدامات طالبان را همسو با منافع خود کنند. پاکستان، چین، ایران و روسیه جزو مهمترین کشورهایی هستند که مایل به تعامل با طالبان هستند، هرچند که تاکنون حکومت سرپرست افغانستان نتوانسته است مشروعیت بین المللی را از سوی این کشورها کسب کند.
روزنامه فایننشال تایمز در گزارشی با اشاره به اینکه «ایران، چین و روسیه سه رقیب اصلی آمریکا در سه نقطه استراتژیک جهان هستند» خاطر نشان کرد، ایالات متحده در نهایت با ظهور قدرتهای توسعه طلب در اروپا، آسیا یا خاورمیانه تهدید میشود که تلاشهای واشنگتن برای حفظ هژمونی خود در دنیا را به چالش میکشند.
لذا ایالات متحده با اتخاذ استراتژی های «فراسوی افق» و «بازموازنه گری» درصدد این است که موقعیت ممتاز خود را در خاورمیانه، علی الخصوص افغانستان از دست ندهد و در تلاش هست تا با بکارگیری سیاست ذکرشده از نزدیک کشورهایی مثل روسیه، چین و ایران را که موانعی هستند برای جلوگیری از نفوذ آمریکا در منطقه، مقابله کنند.
ذکر این نکته لازم است که در هر منطقه ای که آمریکا در آنجا حضور دارد، این کشور به طور حتم با یک رقیب فعال روبرو بوده که مشتاق دیدن خروج آن است. در اروپا، آن رقیب روسیه است. در آسیا چین است. در خاورمیانه نیز ایران است. روسیه به اوکراین حمله کرده است. چین پایگاههای نظامی در سراسر دریای چین جنوبی ساخته و تایوان را تهدید میکند. ایران از نیروهای نیابتی مانند حزبالله، حماس و حوثیها در یمن برای به چالش کشیدن دوستان آمریکا در سراسر منطقه استفاده میکند.
سه کشور روسیه، ایران و چین در منطقه امروزه به این نتیجه رسیده اند که می توانند در قالب برنامه های همکاری جامع در زمینه های اقتصادی نظامی و سیاسی و … مناسبات و روابط گسترده ای با یکدیگر داشته باشند که تحول ائتلاف های جدیدی را در چهارچوب وظایف بین المللی ساماندهی کنند.
همانطور که می دانیم چین نگاه ویژه ای به افغانستان در جهت دسترسی به مواد معدنی آن کشور در درجه اول دارد. ایران نیز در راستای توسعه همکاری های اقتصادی با افغانستان بویژه واردات و صادرات کالا مخصوصا از بندر چابهار به آن کشور توافقنامه ای را با نظام پیشین امضا کردند و اکنون را توسعه داده اند. در حال حاضر علیرقم سقوط نظام جمهوریت و به منظور پیشگیری از ورود این کشور به بحران های مختلف، روابط گسترده ای در امر تجارت با حکومت سرپرست افغانستان ایجاد کرده اند. مزیت ژئوپلیتیکی بندر چابهار، افغانستان را قادر میسازد تا تجارت و مشارکتهای ترانزیتی جدید ایجاد کند و با بازارهای بینالمللی به طور مؤثرتری ارتباط برقرار کند. این بندر به عنوان یک تسهیل کننده اساسی برای تجارت ظاهر خواهد شد و افغانستان را به صورت استراتژیک در یک چشم انداز تجارت بین المللی قرار می دهد. از طرفی روسیه نیز که از اواخر سال 2015 نقش محتاطانه تری در افغانستان ایفا کرده، به دنبال مهار نفوذ ایالات متحده در آسیای مرکزی بوده است، هر چند سال ها بود که به ظور ضمنی حضور ایالات متحده را در منطقه پذیرفته بود. اینگونه فعالیت های موثر قدرت های منطقه ای همراه با حکومت سرپرست افغانستان باعث نگرانی حکام و سیاسیون آمریکایی خواهد شد و درصدد برخواهند آمد تا نفوذ خود را در منطقه کاهش ندهند و با ایجاد موانعی پلان ها و طرح های آنها را با چالش مواجه بسازد و یا با کمک های اقتصادی به حکومت سرپرست افغانستان، آنها را با سیاست های خود همراه بسازند. که البته این موضوع بستگی به خرد سیاسی مقامات افغانستان دارد که کدام گزینه را برخواهند گزید!
در چنین شرایطی است که طرفین در مناطقی با یکدیگر همکاری و در حوزه هایی به رقابت جدی و تقابل می پردازند. حقیقت این است که آمریکا با وجود کشورهای فوق دیگر توان رقابت و منازعه با آنها را ندارد. بنابراین چاره ای جز تغییر استراتژی خود در منطقه ندارد. همکاری های گسترده میان این کشور در منطقه آسیا بویژه در زمینه های اقتصادی و نظامی سبب گردیده تا ایالات متحده آمریکا، ائتلاف و همکاری آنان را در تقابل با خود ببیند و احساس خطر نماید. به نظر می رسد آمریکا قدرت یابی کشورهای مخالف خود در منطقه را بعنوان قدرت های منطقه پذیرفته و تمام تلاش خود را می کند تا منجر به تنش و درگیری با آنان نشود اما به دنبال آن است که بتواند از طریق متحدین خود در منطقه و با استفاده از ابزارها و گزینه های تشویقی اقتصادی علیه کشورهای هدف، منافع خود را تامین نموده و از افول قدرت و نفوذ خود جلوگیری نماید.
اجبار اتخاذ سیاست تعامل با طالبان
با گذشت دو سال، رویکرد ایالات متحده در قبال افغانستان با این تصور گره خورده است که خودداری از به رسمیت شناختن طالبان قویترین شکل اهرمی است که واشنگتن در اختیار دارد. اما عادی سازی روابط کشورهای منطقه با طالبان، این فرض و تصور را از بین برده است. با چنین وضعیتی، طالبان دلیل کمتری برای تسلیم شدن به خواسته های غرب در مسائلی مانند حقوق بشر یا تشکیل دولت فراگیر دارند. رهبران طالبان با مشاهده اینکه می توانند با قدرت های بزرگی مانند چین، ایران و روسیه تعامل کنند، نسبت به روابط مشروط بی انگیزه خواهند شد. بنابراین، تلاشهای چندجانبه سالهای گذشته برای ایجاد یک استراتژی تعامل بینالمللی مؤثرتر در قبال افغانستان در عوض خشم طالبان را برانگیخته است. بنا بر عقیده برخی از حامیان گروه طالبان، یک روند مورد حمایت غرب که آنها را ملزم به دادن امتیازات مهم می کند، گامی به عقب نسبت به گرم شدن روابطی است که آنها در جاهای دیگر از آن برخوردارند.
سخن پایانی
اتخاذ سیاست تعاملی همراه با پیشبرد استراتژی بازموازنه سازی آمریکا در قبال افغانستان تحت حاکمیت طالبان، همانطور که عنوان شد این استراتژی دارای دو نوع اهداف و منافع (اصلی و فرعی) می باشد که اهداف فرعی جز مسائلی همچون مسئله حقوق بشر، تروریسم (آمریکا خود حامی تروریسم است)، ریشه کن سازی موادمخدر و حمایت از تشکیل دولت فراگیر … می باشد که همواره سعی کرده بالای طالبان برای تحقق این مسائل فشار وارد آورد. همچنین نباید حمایت های مالی آمریکا به افغانستان در جهت تحقق منافع اصلی (کنترل و نظارت بر قدرت های منطقه ای) فراموش کرد.
خروج از افغانستان بخشی از تغییرات زنجیره وار در سیاست خاورمیانه ای آمریکاست که می توان آن را بازتاب استراتژی بازموازنه دانست. این استراتژی از درک ساختارگرایانه واشنگتن از آغاز عصر جدید رقابت های هژمونیک نشات می گرد. در این چارچوب تحلیلی، کانون های تهدید و منافع آمریکا دچار دگردیسی شده اند. تروریسم و ضرورت مقابله با آن در سایه تحولات ناظر بر بازتوزیع قدرت جهان، اهمیت پیشین خود را در سیاست خارجی آمریکا از دست داده است. همان گونه که زمانی افغانستان به واسطه تروریسم پروری اهمیت یافت و آماج سیاست تهاجمی آمریکا و سپس حضور طولانی مدت در این کشور واقع شد، اینک به واسطه سیاست بازموازنه جایگاه پیشین را تا حدودی نسبت به گذشته از دست داده است اما افغانستان به دلیل تاثیری که بر محیط اطراف و همسایگانی که رقبای اصلی آمریکا هستند، بر جای می گذارد، از اهمیت بالایی برای واشنگتن برخوردار است.
تخلیه افغانستان برمبنای سیاست بازموازنه ضمن اینکه به آمریکا امکان تمرکز بر آسیا را می دهد، بازتاب های منطقه ای نیز دارد که معطوف به کشورهای همجوار است. پرواضح است که واشنگتن به ارزیابی پیامدهای اقدام خود پرداخته و واقف بوده که افغانستان پسااشغال، یک کشور بی ثبات و بحران زده خواهد بود. از این رو، می توان گفت که واشنگتن مدیریت هرج و مرج و بی ثباتی ناشی از خروج را از نظر دور نداشته است.
خروج از افغانستان به دو طریق به آمریکا فرصت رویارویی با رقبای هژمونیک در چند منطقه شامل آسیا، اروپا و خلیج فارس را می دهد. برچیده شدن چتر امنیتی آمریکا در افغانستان به بی ثباتی و ناامنی در این سه محیط منطقه ای می انجامد و واشنگتن می تواند از آن در جهت محدودسازی استراتژیک سه قدرت منطقه ای بهره ببرد و به موازنه سازی رقبا از راه دور دست یابد.
لذا به همین دلیل است که با گذشت سه سال، حکام و مقامات آمریکایی از افغانستان تحت حاکمیت طالبان با تمام مخالفت هایی که با آنها دارند، غافل نشده و همواره سعی دارند تا با اتخاذ سیاست تعامل و استراتژی بازموازنه سازی، با حکومت سرپرست افغانستان همراه شده و آنها را در جهت پیشبرد منافع شان همراه بسازند که این مسئله به خرد و منطق سیاسی رهبران طالبان بستگی دارد که آیا با دشمن بیست ساله خود همراه می شوند و یا سیاست مخالفت با امریکا و حسن همسایگی را در پیش خواهند گرفت.
[1] John Mearsheimer