ایراف؛ در دو هفتهی گذشته، برای نخستینبار در سالهای اخیر، طیفی ناهمگون اما معنادار از جریانات سیاسی، نظامی و اجتماعی افغانستان ذیل عنوان «همصدایی» به همگرایی رسیدند؛ رخدادی کمسابقه که بهصورت طبیعی، معادلهی تثبیتشدهی روایت قدرت و انحصار تفسیر امنیتی در افغانستان را با اختلال جدی مواجه ساخت.
این همگرایی، نهتنها در سطوح داخلی افغانستان، بلکه در میان برخی سرویسهای اطلاعاتی و بازیگران مداخلهگر خارجی، و حتی در ذهنیت بخشی از کنشگران کمبرخوردار از تحلیل راهبردی، واکنشهایی آمیخته با نگرانی، سوءظن و تلاش برای بیاعتبارسازی برانگیخت.
تقریباً بلافاصله پس از شکلگیری این روند، «خط ترور روایی» آن فعال شد؛ خطی سازمانیافته که بهصورت همزمان در میدان واقعی و زیستبوم رسانهای و شبکههای اجتماعی عمل میکند و مأموریت اصلی آن، سلب مشروعیت از این همگرایی از طریق نسبتسازیهای جعلی، تحریف عامدانهی اهداف و فروکاستن پدیدهای پیچیده به دوگانههای ساده و تحریکآمیز است.
در این چارچوب، یکی از کانونیترین روایتهای تحمیلی، انتساب این روند به جمهوری اسلامی ایران و القای هدفمند این ادعای بیپایه است که ایران در پی مهار، مدیریت یا خلع سلاح مقاومت افغانستان است؛ ادعایی که بیش از آنکه بر واقعیت میدانی استوار باشد، بر مهندسی سوءظن و تحریک حافظهی تاریخی جامعه افغانستان تکیه دارد.
ترور ژنرال سریع، بار دیگر به دستاویزی برای تشدید و بازتولید همین خط دروغ بدل شد؛ بهگونهای که یک رخداد امنیتی پیچیده، بلافاصله در قالب روایتی از پیش آماده و مصرفپسند بازخوانی گردید.
مضحکبودن منطقی این ادعا برای هر ناظر حداقلیِ آشنا با معادلات امنیت منطقهای آشکار است، اما آنچه این خط روایت را بهطور بالقوه خطرناک میسازد، نه استحکام استدلال آن، بلکه بهرهبرداری آگاهانه از «خلأ تحلیل راهبردی» و تبدیل ناآگاهی سیاسی به سرمایهی عملیات روانی است.
دشمن دقیقاً در همین شکاف میان واقعیت و فهم عمومی عمل میکند؛ جایی که فقدان عقلانیت تحلیلی، خود به ابزار مؤثر بیثباتسازی و انشقاق بدل میشود.





